عزیز دل مامانی وبابایی

در یکی از روزهای نسبتا سرد  پاییزی سر و صدای مبین عزیزم بلند شد.  بلاخره بعد ار بررسی شرایط  متوجه شدیم که عزیز دلم گرمش شده  و چاره ای نداشتیم جز اینکه لباسهاشو کم کنیم. جالب است با اینکه بچه ها نمی تونند حرف بزنند اما در عرض چند دقیقه  مشکل را مطرح می کنند و  پدر و مادر هم  تلاش می کنند که  راه حل مناسبی بیابند.  البته  من و پدرش دوست نداشتیم دیگه این جوری لباساشو کم کنیم اما بلاخره اصرار و تلاش مبین کوچولو کار خودشو کرد و  در مدت جند دقیقه به خواب عمیقی فرو رفت. این انگیزه و تلاش بچه ها  را باید  درس گرفت. ...

دوستان خوبم سلام در تمام مدتی که مبین کوچولو اومده به خونه ما یه جورایی حضورش تمام خونه ما را تحت  الشعاع قرار داده. من که دوست دارم تمامی لحظات  با مبین جون فیلمبرداری بشه که خاطره این لحظات تکرار شود.  کوچولوهایی  که از دیدگاه  عموم مردم  درک چندانی ندارند  اما از نظر من هر کدومشون یک دانشمند هستند با قابلیت های فوق العاده. با آهنگ غمناک گریه می کنند با شادی تو شاد می شوند و هر خواسته ای که دارند را با یک  روش منحصر بفردی منظورشون را  می رسونند. جالب تر اینکه هر روزشون  قابلیت جدید پیدا می کنند و چه خوب که ما آدم بزرگها هم یه جوری زندگی کنیم که هر روزمون با روز دیگری یکسان...

مبین با شلوار تو خونه  بعد از یک دل سیر خوابیدن ...

بلاخره آقا مبین از جدیت فاصله گرفت و خندید شاید هم به این دنیا میخنده ...

عکسهای آقا مبین وقتی یه ماهه بود خدایا شکرت   ...

عزیز دل مامانی میخواد استحمام کنه وسایل گل پسر یه ترتیب چیده شده ...

اینم آقا مبین گل ان شالله قراره سرباز لایقی باشه ...